پاییز که می رسد دوباره آغاز می شوم ، شروع می کنم ، تازه می شوم
دوباره قصه ای تازه ، دوباره یاد خاطرات ، دوباره بوی خاک نم خورده و دوباره هیاهوهای واژه ها میان دفترم .....
چقدر این روزها را دوست دارم و باز :
بوی خاک تو ای جاده سرنوشت من ! مشام مرا تا سحرگه تازه خواهد کرد .
من به تو صبح بخیر خواهم گفت و تو صبح خوشبختی من خواهدی شد .
من به راستی نمی دانم آیا فردا آفتاب خواهد دمید یا آسمان گریه خواهد کرد
من هر دو را دوست دارم . نمی دانم قدم های خوشبختی من بر خاک تو خواهند لرزید یا نه ! اما قلب من همیشه برای تو خواهد تپید برای تو !